ماجرای خواب آلود کوروش
روزی روزگاری در روستایی کوچک پسری به نام کوروش زندگی می کرد. او عاشق خواب بود و اغلب ساعت های طولانی در رختخواب می ماند. یک شب کوروش خواب عجیبی دید که او را تشویق کرد زود بیدار شود.#
کوروش که در مورد رویای خود کنجکاو بود، برای اولین بار تصمیم گرفت در سحر از خواب بیدار شود. خمیازه کشید، دراز کشید و از خانه بیرون آمد تا ببیند دنیا در صبح زود چه شکلی است.
کوروش متوجه شد که صبح همه چیز جدید و تازه به نظر می رسد. او گلها را دید که باز میشوند، پرندگان آواز میخوانند، و خورشید از بالای تپهها نگاه میکرد. او یک انفجار انرژی احساس کرد و تصمیم گرفت کاوش کند.#
کوروش در ادامه ماجراجویی خود با یک جغد پیر دانا مواجه شد که به او در مورد اهمیت زود بیدار شدن و اینکه چگونه می تواند فرد را سالم تر، شادتر و پرانرژی تر کند، می گوید.
کوروش با الهام از سخنان جغد تصمیم گرفت تا کارهای هیجان انگیزی را در صبح زود انجام دهد. او از درختان بالا رفت، پروانه ها را تعقیب کرد و حتی یک آبشار پنهان را کشف کرد!#
کوروش از قدردانی تازهاش برای زود بیدار شدن احساس موفقیت و افتخار میکرد. او نمی توانست صبر کند تا اکتشافات و تجربیات خود را با دوستان و خانواده اش به اشتراک بگذارد.
از آن روز به بعد، کورش هیچ وقت ماجراجویی صبحگاهی را از دست نداد. او یاد گرفت که زیبایی ها و فرصت هایی را که با یک پرنده اولیه به وجود می آمد را گرامی بدارد و دیگران را تشویق به انجام همین کار کند.