ایناز، دختر جوانی با موهای کوتاه فندقی و چشمان درشت عسلی رنگ، عاشق بازی و شیطنت بود. یک روز تصمیم گرفت جنگل پشت خانه اش را کاوش کند، حتی اگر پدر و مادرش به او گفته بودند نزدیک خانه بماند.
وقتی ایناز به عمق جنگل رفت، با رودخانه ای زیبا و درخشان روبرو شد. با وجود هشدار والدینش در مورد خطرات آب، او تصمیم گرفت از آن عبور کند.
ناگهان ایناز روی سنگی خیس لیز خورد و در آب افتاد. او برای شناور ماندن تلاش می کرد و آرزو می کرد که ای کاش به توصیه والدینش در مورد مراقب بودن در کنار رودخانه ها گوش می داد.
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.