ماجراهای یک دختر کنجکاو به نام شیوا
روزی روزگاری دختر جوان کنجکاویی به نام شیوا بود که چیزی جز کشف فضا نمی خواست. او همیشه به سمت ستاره ها کشیده شده بود و می خواست وقتی بزرگ شد فضانورد شود. او یک روز تبلیغ یک شرکت فضاپیما به نام ناسا را دید و مصمم شد رویاهایش را محقق کند! #
شیوا سخت کار کرد تا به اندازه کافی پول پس انداز کند تا رویاهایش به واقعیت تبدیل شوند. او تمام کتابهایی را که در مورد اکتشافات فضایی پیدا میکرد خواند، و اوقات فراغت خود را به تماشای فیلمهای مستند و یادگیری بیشتر درباره کیهان گذراند. او در مورد ناسا مطالعه کرد و می دانست که این شانس او برای تحقق رویاهایش است. #
سرانجام روزی فرا رسید که شیوا به اندازه کافی پول پس انداز کرده بود تا به ناسا مراجعه کند. او تمام مدارک خود را جمع آوری کرد و درخواست را پر کرد و آن را ارسال کرد. #
هفته ها بدون هیچ پاسخی از سوی ناسا گذشت و شیوا امید خود را از دست داد. او مطمئن بود که رویاهایش در حال از بین رفتن هستند، و شروع به فکر کردن کرد که شاید اکتشاف فضایی برای او در کار نباشد. اما یک روز نامه ای از ناسا دریافت کرد که زندگی او را تغییر داد. #
این نامه پذیرش برنامه آموزشی ناسا بود. شیوا به وجد آمده بود و مطمئن بود که این آغاز سفری است که او را فراتر از تصورش می برد. او می دانست که سخت کوشی و ایمان به رویاهایش به او فرصت می دهد تا به ستاره ها برسد. #
شیوا ماه ها سخت کار کرد و تمرین کرد و برای ماجراجویی بزرگ خود آماده شد. او با افراد همفکر دیگری آشنا شد و دوستان مادام العمر پیدا کرد. سرانجام روزی فرا رسید که او آماده سوار شدن به پرتاب شد و رویای اکتشاف فضایی خود را به واقعیت تبدیل کرد. #
شیوا به فضا پرتاب شد و مطمئن بود که رویاهایش را محقق خواهد کرد. او مصمم بود که جهان را کشف کند و مطمئن بود که هیچ چیز او را متوقف نخواهد کرد. او با تلاش و فداکاری مطمئن بود که به ستاره ها می رسد. #