ماجراهای پسر لاک ناخن
در شهر کوچکی پسر کنجکاو به نام احسان زندگی می کرد. او شیفتگی منحصر به فردی داشت. او عاشق رنگ کردن ناخن های پا بود! او اغلب از رنگ های خیره کننده لاک ناخن مادرش شگفت زده می شد.
یک روز احسان چند لاک ناخن استفاده نشده پیدا کرد. قلبش به شدت میتپید و فکر میکرد که ناخنهای پا چقدر سرزنده به نظر میرسند! او تصمیم گرفت تلاش هنری کوچک خود را امتحان کند.
با این حال، احسان کاملاً نمی دانست چگونه از برس به درستی استفاده کند. او مشتاق یادگیری بود و از مادرش خواست که به او آموزش دهد. او خیلی هیجان زده بود!#
مادر احسان به او یاد داد چگونه پولیش را یکنواخت بزند. او به سرعت یاد گرفت و به زودی به آرامی نقاشی می کرد. اولین شاهکار او ناخن های پای مادرش بود که مثل رنگین کمان می درخشید.
خبرهایی در مورد استعداد باورنکردنی احسان در شهر پخش شد. مردم بیرون خانه او صف کشیده بودند و آرزو می کردند که ناخن های پای خود را با لمس جادویی او رنگ کنند.
احسان از همه با قلبی مهربان پذیرایی کرد و ناخن های پا را با رنگ های زیبا نقاشی کرد. خلقت او باعث شادی مردم شد و او از اشتیاق منحصر به فرد خود احساس خوشحالی کرد.
و به این ترتیب، احسان به دنبال اشتیاق خود ادامه داد، ناخن های پا را نقاشی کرد و شادی را در اطراف خود پخش کرد. استعداد منحصر به فرد او گواهی بر اهمیت پیروی از قلب خود شد.#