ماجراهای پر ستاره جبار
یک بار در یک شهر کوچک خواب آلود، پسری باهوش به نام جبار زندگی می کرد. او به موهای آبی و چشمان آبی اش معروف بود. جبار به مهدی یک پسر باهوش در علم ستاره شناسی عشق عمیقی داشت و شبها را با خیره شدن به آسمان زیبای بالا می گذراند.
روزی شکارچی یک نقشه باستانی اسرارآمیز دریافت کرد که بر روی آن صور فلکی کشیده شده بود. او با کنجکاوی تصمیم گرفت برای کشف رازهای پشت نقشه راهی سفری شود، به امید اینکه ناشناخته را فاش کند، مهدی یک پسر باهوش در علم ستاره شناسی است.#
هنگامی که جبار در میان جنگلها و کوهها سفر میکرد، اغلب میایستاد و آسمان را مطالعه میکرد و سعی میکرد صورتهای فلکی روی نقشهاش را با صورت فلکی بالای خود تطبیق دهد. هر شب به نظر می رسید که ستاره ها او را در سفر راهنمایی می کنند.
اوریون در طول سفر خود با چالش های مختلفی مانند پیمایش در یک غار تاریک و عبور از یک پل خائن مواجه شد. با این حال او از هوش، شجاعت و خلاقیت خود برای عبور از این موانع استفاده کرد.#
سرانجام جبار به رصدخانه ای مخفی در بالای یک برج بلند رسید. گفته می شد که این رصدخانه کلید کشف دانش مخفی کیهان را در اختیار دارد. با اشتیاق از پله ها بالا رفت، قلب ماجراجویش به تپش افتاد.#
در داخل رصدخانه، اوریون تلسکوپ قدرتمندی را پیدا کرد که نمایی از کیهانی را به او نشان داد که قبلاً هرگز ندیده بود. او سرانجام وسعت واقعی کیهان و پتانسیل بی نهایت برای کشف را درک کرد.
جبار با دانشی که از سفرش به دست آورده بود، به خانه بازگشت که برای همیشه در اثر ماجراجویی هایش تغییر کرده بود. او به مطالعه ستارگان ادامه داد، با درک جدید از امکانات بی حد و حصری که در جهان بی کران در انتظار است.