ماجراهای محمدعلی و جرثقیل و شیر محبوبش
محمدعلی پسر جوانی از روستایی بود. او کنجکاو و ماجراجو بود و عاشق گذراندن وقت با طبیعت بود. یک روز او برای کشف سرزمین های دور راهی سفر شد. در سفر با موجودات و موقعیت های عجیب و غریب زیادی روبرو می شد، اما همیشه چشمانش را باز و گوش هایش را هوشیار نگه می داشت تا حتی یک جزئیات از سفر هیجان انگیزش را از دست ندهد. #
یک روز او با جرثقیل با شکوهی روبرو شد که در آسمان پرواز می کرد. او بلافاصله شیفته آن شد و تمام راه را تا دریاچه ای مسحور دنبال کرد. او در کمال تعجب یک شیر قرمز را در کنار دریاچه دید. او هم متحیر و هم ترسیده بود، اما تصمیم گرفت به شیر نزدیک شود. #
شیر با او صحبت کرد و به او گفت که جرثقیل دوست عزیز اوست و هر دو با هم به سفرهای زیادی رفته اند. شیر از او خواست که در سفر به آنها ملحق شود و محمدعلی پذیرفت. هر سه به سفر خود ادامه دادند و مکان های جدید را کشف کردند و با شخصیت های جالب آشنا شدند. #
وقتی رفتند، با خطرات و کارهای دشوار زیادی مواجه شدند، اما با هم کار کردند تا بر همه آنها غلبه کنند. محمدعلی اهمیت گوش دادن به سخنان بزرگترها و راه میانبر نکردن را آموخت و می دانست که سفر او با جرثقیل و شیر یک ماجراجویی واقعی است. #
یک روز آنها با یک قلعه فوق العاده روبرو شدند. در آنجا پیرمردی برای آنها داستانی در مورد دو قهرمان شجاع تعریف کرد که با هم عازم سفری شدند تا پادشاهی خود را از شر یک نیروی شیطانی نجات دهند. محمدعلی از داستان الهام گرفت و به ارزش شجاعت و دوستی پی برد. #
سپس با جرثقیل و شیر به سفر خود ادامه داد و به زودی به زادگاهش بازگشت. او با آغوش باز مورد استقبال قرار گرفت و به خاطر ماجراجویی هایش مورد تحسین قرار گرفت. او درس ارزشمندی آموخته بود - گوش دادن به صحبت های بزرگانش و هرگز میانبرها. #
محمدعلی می دانست که همیشه به حرف بزرگانش گوش دهد و هرگز از آرزوهایش دست نکشد. او به خاطر تجربیاتی که در سفر با جرثقیل و شیر به دست آورده بود سپاسگزار بود و همیشه می توانست درس های ارزشمندی را که در ماجراجویی هایش آموخته بود به خاطر بسپارد. #