ماجراهای قهرمان ابری
روزی روزگاری دختر جوانی زندگی می کرد که آرزوی تبدیل شدن به یک ابرقهرمان را داشت. او پر از کنجکاوی بود و می خواست دنیای اطرافش را کشف کند. یک روز او در حال قدم زدن در پارک بود که هواپیمای عجیبی را در آسمان دید. او در مسیر خود ایستاد و پرواز آن را در بالای سرش تماشا کرد و ناگهان احساس کرد که هر چیزی ممکن است. #
دختر جوان با دیدن هواپیما چنان مجذوب شد که احساس کرد پاهایش از زمین بلند شده است. چشمانش را بست و خیلی زود احساس کرد که در آسمان شناور است. وقتی دوباره چشمانش را باز کرد متوجه شد که خودش هواپیما شده است! باد را روی بال هایش حس کرد و در آسمان اوج گرفت. #
دختر جوان برای تبدیل شدن به یک ابرقهرمان آنقدر هیجان زده بود که می خواست بیشتر جهان را کشف کند. او در آسمان پرواز کرد و مناظر زیبایی را دید که تا به حال ندیده بود. هر جا که می رفت، مردم او را تحسین می کردند و او مملو از حس شادی و هدف بود. #
دختر جوان چنان قدرتی در درون خود احساس می کرد که گویی هیچ چیز نمی توانست مانع او شود. او به پرواز ادامه داد، بالاتر و بالاتر، تا اینکه به ابرها رسید. همانطور که او در میان آنها پرواز می کرد، به نظر می رسید که بخشی از آنها شده است. او تبدیل به Cloud Hero شده بود - ابرقهرمانی که می توانست در آسمان پرواز کند، برای دیگران نامرئی. #
Cloud Hero آنقدر در مورد هویت جدید خود هیجان زده بود که می خواست از قدرت خود برای کمک به دیگران استفاده کند. او به ماجراجویی های زیادی رفت، با شیطان مبارزه کرد و از اطرافیانش محافظت کرد. هر جا که او پرواز می کرد، مردم با تحسین به آسمان نگاه می کردند. #
شجاعت و قدرت Cloud Hero در همه جا شناخته شد. مردم شروع به دیدن او به عنوان نماد امید و شجاعت کردند و او مسئولیت مهمی را احساس کرد که به انجام بهترین کار خود ادامه دهد. #
داستان Cloud Hero داستان شجاعت و اراده است. او به ما یاد داد که مهم نیست چقدر احساس کوچکی یا بی اهمیتی داشته باشیم، اگر فقط به خودمان ایمان داشته باشیم، می توانیم به هر چیزی برسیم. #