ماجراهای عجیب آرمیدا دختر چشم آبی
آرمیدا دختری ماجراجو بود که عاشق اکتشاف بود. او همیشه در مورد دنیای اطرافش کنجکاو بود و رویای جاهای دوردستی را که می توانست برود می دید. اما تابستان امسال مادرش گفته بود که باید به جای آن به مدرسه برود.
آرمیدا ناامید شد، اما مصمم بود مثبت بماند. او چمدانی با وسایل مورد علاقه اش بسته و تصمیم گرفت از تابستان خود نهایت استفاده را ببرد. او روزهایش را صرف آموختن هر چه می توانست درباره کشورها و فرهنگ های مختلف کرد. او ساعتها به مرور کتابها در کتابخانه و خواندن مقالات آنلاین پرداخت.
آرمیدا برای دانستن بیشتر در مورد جهان هیجانزده بود، اما همچنان آرزو میکرد که میتوانست شخصاً آن را کشف کند. یک روز، او تصمیم گرفت خود را به چالش بکشد تا یک سفر وانمودی به برخی از مکانهایی که دربارهاش خوانده بود برنامهریزی کند. او با تحقیق در مورد جاذبهها و فعالیتهای مختلف در مکانهایی که میخواست از آن بازدید کند، شروع کرد. #
آرمیدا تمام اطلاعاتی را که میتوانست جمعآوری کرد و یک برنامه سفر دقیق برای سفر وانمودیاش برنامهریزی کرد. او آنقدر در برنامه ریزی خود غرق شده بود که تقریباً احساس می کرد واقعاً آنجاست. او تمام هیجان سفر را تجربه کرد، بدون اینکه خانه اش را ترک کند. #
اگرچه آرمیدا واقعاً نمی توانست سفر کند، اما مصمم بود که از تابستان خود بهترین استفاده را ببرد. او هر روز به تحقیق و برنامه ریزی ادامه داد و راهی برای تحقق رویاهایش یافت، حتی اگر فقط در تخیل او باشد. #
آرمیدا از سفرهایش درس های مهم زیادی یاد گرفت، اما مهم ترین آنها این بود که هرگز از رویاهایش دست نکشید. او ممکن است نتواند شخصاً دنیا را کشف کند، اما راهی برای انجام آن به روش خودش پیدا کرد. #
آرمیدا یاد گرفته بود که صبور باشد و گاهی اوقات بهترین چیزها زمان می برد تا به نتیجه برسد. او راهی برای زنده نگه داشتن عطش خود برای اکتشاف کشف کرده بود و از دیدن مکان های جدیدی که بعداً کشف خواهد کرد هیجان زده بود. #