لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
ماجراهای سوگاند – دختری که عاشق بازی است
سوگند دختر جوانی بود که هم به بازی و هم به برنامه نویسی کودکان علاقه زیادی داشت. او همیشه مشتاق بازی با برادر کوچکترش کیان بود و از کشف ایده های جدید و کاوش در دنیای فناوری لذت می برد. اما والدین او آنقدر مشتاق نبودند، آنها همیشه مشغول بودند و زمانی برای کمک به سوگند برای رشد استعدادهایش نداشتند. #
یک روز، سوگاند تصمیم گرفت که اوضاع را به دست خود بگیرد و از دانش برنامه نویسی خود برای ساخت بازی خود استفاده کند. او ساعت‌های زیادی را صرف برنامه‌نویسی و عیب‌یابی کرده بود، اما هر چه تلاش کرد، نتوانست بازی را اجرا کند. او آنقدر ناامید بود که می خواست تسلیم شود، اما بعد به یاد آورد که چرا این کار را در وهله اول انجام می داد - با برادرش خوش بگذراند و چیز جدیدی یاد بگیرد. #
سوگند تصمیم گرفت رویکرد متفاوتی در پیش بگیرد و سعی کند بیشتر در مورد کدنویسی و برنامه نویسی بیاموزد. او اصول اولیه را خواند و از والدینش خواست که او را به کلاس برنامه نویسی ببرند. همانطور که او شروع به یادگیری بیشتر کرد، توانست راه حل هایی برای مشکلات کدگذاری که با آن روبرو بود بیابد. او سرانجام توانست بازی خود را به پایان برساند و به موفقیت خود بسیار افتخار کرد. #
سوگند نمی توانست صبر کند تا بازی خود را به برادرش نشان دهد، بنابراین او را برای بازی دعوت کرد. او بسیار هیجان زده بود و آنها از بازی با هم لذت بردند. آنها در حالی که بازی را بررسی می کردند خندیدند و تشویق کردند و سوگاند از اینکه می دانست چیزی ساخته است که برادرش از آن لذت می برد احساس غرور کرد. #
دیدن اینکه برادرش چقدر برای بازی کردن هیجان‌زده بود، باعث شد سوگاند متوجه شود که درس ارزشمندی آموخته است - تسلیم نشدن وقتی اوضاع سخت می‌شود. او بسیار خوشحال بود که برای یادگیری برنامه نویسی و برنامه نویسی وقت گذاشته است و از اینکه توانسته موفقیت خود را با برادرش به اشتراک بگذارد، خوشحالتر بود. #
والدین سوگند متوجه شدند که او چقدر به برنامه نویسی و برنامه نویسی علاقه دارد و تصمیم گرفتند او را در کلاس های بیشتری ثبت نام کنند. او شروع به یادگیری بیشتر کرد و توانست بازی های خود را پیچیده تر و سرگرم کننده تر کند. او شروع به رقابت در مسابقات برنامه نویسی کرد و برای بازی های خلاقانه خود جوایزی را کسب کرد. #
سوگند به موفقیت‌هایش بسیار افتخار می‌کرد و از والدین و برادرش به خاطر حمایت‌شان سپاسگزار بود. او آموخت که با سخت کوشی و فداکاری، می تواند به هر هدفی که در ذهنش است دست یابد - و همچنین در حین انجام آن از آن لذت ببرد! #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.