ماجراهای حسود مریم و حیوان خانگی جادویی
روزی روزگاری در روستایی کوچک دختری مو قرمز به نام مریم زندگی می کرد که همیشه به خواهر مهربان و خوش قلبش فاطمه غبطه می خورد. یک روز، یک حیوان خانگی مرموز در خارج از خانه آنها ظاهر شد. مریم این را فرصتی برای درخشش بیشتر از خواهرش دید.
مریم به امید کشف قدرت های جادویی که او را بهتر از فاطمه می کند، مخفیانه حیوان خانگی را به ماجراجویی برد. آنها در اعماق جنگل طلسم شده سرگردان بودند، غافل از چالش های پیش رو.#
در جنگل با رودخانه ای خائن مواجه شدند. مریم و حیوان خانگی با شجاعت و شوخ طبعی با هم کار کردند تا یک قایق موقت بسازند و به آنها اجازه عبور امن را دادند. حس حسادت مریم کمرنگ شد.#
سپس، آنها به طور تصادفی با یک روستایی مسن گمشده مواجه شدند که برای یافتن راه خانه به کمک نیاز داشت. مریم از دانش خود در مورد جنگل و دوستی تازه با حیوان خانگی استفاده کرد تا او را سالم به عقب برگرداند.#
در ادامه سفر، مریم و حیوان خانگی بچه پرنده ای را پیدا کردند که از لانه اش افتاده بود. آنها با هم به آرامی این موجود ترسیده را به خانواده اش بازگرداندند و از این اقدام مهربانانه خود احساس شادی کردند.#
مریم در راه بازگشت متوجه شد که سفر با حیوان خانگی به او همدلی، کار گروهی و ایثار را آموخته است. حسادتی که زمانی نسبت به فاطمه داشت از بین رفت و جای خود را به حس عشق و قدردانی داد.
مریم به خانه برگشت و فاطمه را در آغوش گرفت و از ماجراهایی که آنها را به هم نزدیکتر کرد سپاسگزار بود. از آن روز به بعد، مریم و فاطمه همراه با حیوان خانگی جادویی خود، سفرهای باورنکردنی بیشتری را با هم داشتند.