ماجراهای جسورانه ساحار
در یک شهر شلوغ، دختر جوانی به نام Sa-har متوجه شد که قدرت های خارق العاده ای دارد. او وظیفه خود را محافظت از شهروندان در برابر بی عدالتی و جنایت قرار داد. یک روز، او از یک دزد بدنام در آزاد شنید.
Sa-har اطلاعاتی در مورد هدف بعدی دزد دریافت کرد، یک اثر با ارزش در موزه. او به سرعت به آنجا رفت و مصمم شد که جنایتکار را بگیرد و به آنها درسی بدهد.#
ساحار در موزه خود را پنهان کرد و صبورانه منتظر ماند. هنگامی که ساعت نیمه شب را نشان داد، او دزد را دید که مخفیانه وارد گالری می شود. او به سرعت با آنها مقابله کرد و از آنها خواست که تسلیم شوند.
دزد در کمال تعجب ساحر فاش کرد که آنها برای خرج خانواده خود دزدی می کردند. ساحار که بین وظیفه و همدردی خود دوخته شده بود، نقشه ای برای کمک به دزد طراحی کرد بدون اینکه به آنها اجازه دهد به راه جنایتکارانه خود ادامه دهند.
ساحر به دزد در مورد یک موسسه خیریه که به خانواده های در حال مبارزه کمک می کند اطلاع داد. او دزد را متقاعد کرد که مصنوعات دزدیده شده را برگرداند و برای کسب درآمد صادقانه با سازمان همکاری کند.
دزد موافقت کرد و این اثر را به ساحار سپرد. آنها از او برای نشان دادن مسیر بهتر تشکر کردند و قول دادند که به افراد نیازمند کمک کنند. ساحار با بازگرداندن مصنوع از تصمیم خود احساس غرور کرد.#
با امن بودن شهر، ساحار به تلاش خود برای محافظت از شهروندان و کمک به آنها در یادگیری درس های ارزشمند ادامه داد. او میدانست که هر کسی بدون توجه به گذشتهاش، پتانسیل انتخاب راه درست را دارد.