ماجراهای برترام، پسر ماهی دوست
برترام پسر جوانی بود که به ماجراجویی علاقه داشت. او بیشتر روزهای خود را به بازی در جنگل، کاوش در خط ساحلی و ماهیگیری در رودخانه مجاور می گذراند. اما یک روز، برترام تصمیم گرفت به یک ماجراجویی بسیار بزرگتر بپردازد - صید یک ماهی زیبا از دریا. #
برترام هیجان زده بود، اما کمی هم عصبی بود. او قبلاً هرگز سوار قایق نشده بود، و اکنون در حال آماده شدن برای آغاز سفری بود که کاملاً مطمئن نبود که برای آن آماده است. نفس عمیقی کشید و به سمت اسکله رفت و هیجان ماجراجویی را در هوا احساس کرد. #
برترام خط خود را در آب تاریک انداخت و احساس انتظار در سینهاش بالا رفت. او در سکوت منتظر ماند، و به زودی، او یک کشش روی خط را احساس کرد. وقتی صیدش را میکشید، قلبش تند میزد - یک ماهی نقرهای درخشان که در نور محو میدرخشید. #
برترام آنقدر هیجان زده بود که نمی دانست باید چه کند. او می خواست ماهی زیبایی را که صید کرده بود به همه نشان دهد، اما می خواست از آن در برابر آسیب محافظت کند. پس از چند لحظه تامل، برترام تصمیم گرفت ماهی را دوباره به دریا رها کند، زیرا به خود افتخار می کند که مسئولیت صید خود را نشان داده است. #
برترام با لبخندی نگاه کرد که ماهی در اعماق اقیانوس ناپدید شد. او در آن روز درس مهمی آموخته بود - اینکه با قدرت زیاد (در این مورد، قدرت صید ماهی)، مسئولیت بزرگی به همراه دارد. #
برترام وسایلش را جمع کرد و به خانه برگشت، حالش بهتر از همیشه بود. او به خود افتخار می کرد که به خوبی از صید خود مراقبت می کرد و درس مهمی در مورد مسئولیت پذیری آموخت. #
برترام در روزهای آینده به ماجراجویی های بیشتری رفت، اما هرگز درسی را که در مورد مسئولیت پذیری در روزی که ماهی زیبا را صید کرد، فراموش نکرد. #