ماجراهای السا و تخیل او
السا دختری هشت ساله بود که علاقه زیادی به پرنده نگری و مجسمه سازی داشت. او هر روز دوربین دوچشمیاش را برمیداشت و به سمت مکان مورد علاقهاش در نزدیکی جنگل میرفت، به این امید که پرنده جدیدی برای مشاهده پیدا کند. او چیزی را بیشتر از گم شدن در رویاهای خود در حالی که پرنده ها را تماشا می کرد دوست نداشت. #
یک روز، در حالی که السا در حال کاوش در جنگل بود، به طور تصادفی با یک فضای خالی بزرگ برخورد کرد. در وسط پاکسازی درختی بزرگ و توخالی بود. با نگاه کردن به داخل درخت، نفس السا حبس شد. دو پرنده کوچک شکم قرمز ته درخت جمع شده بودند. در کمال تعجب السا، پرندگان شروع به آواز خواندن کردند. #
السا به وجد آمده بود. او هرگز یک جفت پرنده مانند این را ندیده بود. او برای مدت طولانی آواز پرندگان را تماشا کرد تا اینکه متوجه چیز دیگری در داخل درخت شد. پشت درخت یک لانه کوچک پر از پرهای رنگارنگ بود. در آن لحظه، السا می دانست که می خواهد چه کار کند. او می خواست برای تولد دوستش مجسمه ای از پرندگان بسازد! #
السا بلافاصله دست به کار شد. او چوب ها و پرها را برای استفاده به عنوان مواد جمع آوری کرد و سعی کرد تا جایی که می تواند پرندگان را با خاک رس تکثیر کند. السا پس از روزها کار سخت، مجسمه زیبایی از این دو پرنده ساخت. او آن را در روز تولد دوستش تقدیم کرد و آنها بسیار خوشحال شدند. #
دوست السا آنقدر از این مجسمه راضی بود که تصمیم گرفتند آن را برای همیشه نگه دارند تا یادآور خلاقیت و دوستی السا باشد. از آن به بعد، السا مملو از شادی و عزم جدیدی شد. هر وقت احساس می کرد که جرقه خلاقانه اش کمرنگ می شود، پرنده های درخت و مجسمه ای را که برای دوستش ساخته بود به یاد می آورد. #
السا به کاوش در جنگل ادامه داد و مصمم بود که پرندگان بیشتری پیدا کند و الهام بیشتری برای تقویت خلاقیت خود داشته باشد. او حتی هر از چند گاهی از درخت توخالی دیدن می کرد تا زیبایی و درس هایی را که در آنجا یافته بود به خود یادآوری کند. #
خلاقیت و سفر اکتشافی السا به او درس ارزشمندی داد. بدون توجه به چالش ها یا موانع، اگر به خود ایمان داشته باشید و از علایق منحصر به فرد خود پیروی کنید، هر چیزی ممکن است. #