ماجراهای اختری مش هادان
مش هادان پسری کنجکاو و ماجراجو بود که همیشه آرزوی کاوش در کهکشان ها را داشت. یک روز، مادر مش، جادوگری قدرتمند، او را طلسم کرد و او را به سفری به سوی ستاره ها فرستاد. مش با موهای تیره و چشمان سبز روشن خود کاشف کاملی بود که آماده شروع یک ماجراجویی بزرگ بود. #
مش هیچ ایده ای نداشت که در بهشت چه انتظاری داشته باشد. او انتظار داشت که موجودات غیرعادی، شاید سیارات بیگانه و سرزمین های ناشناخته افسانه ای را پیدا کند. همانطور که او در وسعت وسیع فضای اعماق اوج می گرفت، احساس هیبت و شگفتی می کرد که هرگز قبل از آن نبوده است. #
وقتی مش به اولین سیاره خود رسید، از زیبایی آن شگفت زده شد. به هر طرف که نگاه می کرد، رنگ های درخشان، مناظر سورئال و موجودات جذاب را می دید. او احساس می کرد به دنیایی جادویی قدم گذاشته است، بسیار متفاوت از دنیایی که پشت سر گذاشته بود. #
مش به زودی متوجه شد که او تنها کسی نیست که به کهکشان سفر کرده است. او با دیگر مسافران فضایی، برخی بیگانگان دوست و دیگر ماجراجویان کنجکاو دوست شد. آنها داستان های سفر خود را به اشتراک گذاشتند و مش درس های ارزشمندی در مورد اکتشاف، دوستی و ارزش کشف چیزهای جدید آموخت. #
سفر مش ادامه یافت زیرا او سیارات بیشتری را کاوش کرد و ساکنان بیشتری را ملاقات کرد و بیشتر و بیشتر در مورد کیهان یاد گرفت. او به زودی متوجه شد که با هر تجربه جدید، اعتماد به نفس، شجاع تر و عاقل تر می شود. #
همانطور که سفر او به پایان می رسید، مش متوجه شد که چیز خاصی از ماجراجویی های اختری خود به دست آورده است - قدردانی جدیدی از وسعت فضا و امکانات بی حد و حصری که در اختیار داشت. #
و بدین ترتیب مش هادان با دلی سرشار از شادی و درک تازه ای از هستی و اسرار آن به وطن بازگشت. او که با جهان بینی متفاوتی مسلح شده بود، با کنجکاوی و اشتیاق تازه ای به کاوش در دنیای خود ادامه داد. #