ماجراهای آرش: کاوش در دریای نزدیک
آرش پسر باهوش و کنجکاویی بود که در کنار دریا زندگی می کرد. او اغلب با اشتیاق به آب می نگریست و ماجراجویی ها و شگفتی هایی را که می توانست در آنجا پیدا کند در سر می پروراند. اما آرش قبلاً هرگز در آب نبوده بود، بنابراین مشتاق بود که دریابد زیر آن سطح عمیق و آبی چه چیزی نهفته است. #
آرش که مصمم به کشف دریا بود، از والدینش پرسید که آیا می تواند با قایق بیرون بیاید. آنها ابتدا مردد بودند، اما در نهایت موافقت کردند، تا زمانی که می توانستند با او بروند. بنابراین فردای آن روز، آرش و پدر و مادرش با قایق خود به راه افتادند و آماده کاوش در اعماق بودند. #
آرش ابتدا عصبی بود. او پیش از این هرگز تا این حد به دریا نرفته بود و وسعت آب کمی طاقت فرسا بود. اما به زودی زیبایی اقیانوس آرش را مجذوب خود کرد. اگرچه هوا تاریک بود، او هنوز هم می توانست اشکال موجودات دریایی را که قایق را احاطه کرده بودند تشخیص دهد. #
آرش مجذوب موجوداتی بود که می توانست در اقیانوس ببیند. او تماشا کرد که ماهیها با زیبایی در آب شنا میکردند، پولکهایشان در نور ماه میدرخشید. آرش به قدری غرق زیبایی دریا شد که خیلی زود ترس خود را فراموش کرد و شروع به لذت بردن کرد. #
هرچه جلوتر می رفتند آرش بیشتر متوجه جزئیات اقیانوس می شد. او میتوانست نقشهای پیچیده مرجانها، رنگهای درخشان جلبکهای دریایی و بازی نور و سایهها را در زیر امواج ببیند. آرش مسحور زیبایی های دنیای زیر آب شد. #
در نهایت زمان برگشت به سمت ساحل فرا رسید. اما آرش می خواست برای همیشه بماند و کشف کند. پدر و مادرش به او یادآوری کردند که زمان رفتن فرا رسیده است، اما آرش قدردانی تازه ای از اقیانوس داشت و او می دانست که به زودی برمی گردد. #
آرش آن شب درس مهمی گرفته بود: زیبایی دنیا در جزئیات است. او آنقدر روی تصویر بزرگ متمرکز شده بود که قدر چیزهای کوچک را نمی دانست، اما حالا فهمید که این چیزهای کوچک قدرت ایجاد دنیایی متفاوت را دارند. #