ماجراجوی مودب
روزی روزگاری پسر جوان مودبی با موهای مشکی بود که همیشه قبل از هر کاری اجازه می گرفت. روزی پرنده ای جادویی در جنگل ظاهر شد و او را به یک ماجراجویی خارق العاده دعوت کرد.
پسر جوان با احترام از والدینش پرسید که آیا می تواند به ماجراجویی برود؟ با اجازه آنها به پرنده پیوست و آنها به آسمان اوج گرفتند و خانه اش را پشت سر گذاشتند.#
آنها به جزیره ای مسحور شده پر از موجودات شگفت انگیز رسیدند. پسر مودبانه با هر موجودی که ملاقات می کرد احوالپرسی می کرد و همیشه قبل از کاوش در خانه یا بردن هر چیزی از آنها اجازه می گرفت.
در مرکز جزیره، آنها یک صندوقچه گنج با شکوه پیدا کردند. پسر از پرنده جادویی پرسید که آیا می تواند آن را باز کند و پرنده که تحت تأثیر رفتارهای خوب او قرار گرفته بود موافقت کرد.
وقتی پسر صندوقچه گنج را باز کرد، نور خیره کننده ای از درون تابید و انبوهی از جواهرات، طلا و آثار با ارزش را آشکار کرد. او احساس قدردانی کرد و تصمیم گرفت این گنج را با دوستان جدیدش به اشتراک بگذارد.
با پایان یافتن ماجراجویی، پسر از پرنده جادویی برای سفر فراموش نشدنی تشکر کرد. پرنده که از ادب او متاثر شده بود تصمیم گرفت هدیه ای ویژه به او بدهد.#
در بازگشت به خانه، پسر جوان ماجراجویی و هدیه جادویی خود را با خانواده اش به اشتراک گذاشت. همه آنها به شخص مودب و مهربانی که او تبدیل شده بود افتخار می کردند. و در طول عمرش به اخلاق خوب ادامه داد.#