ماجراجویی DNA جادویی آریو
آریو در حالی که در جنگل قدم می زد آهنگی را زمزمه کرد. خورشید گرم از میان درختان عبور کرد و پرندگان از دور آواز خواندند. آریو همیشه ماجراجو بود و امروز هم فرقی نداشت. او در مورد یک مصنوع جادویی که در جنگل پنهان شده بود شنیده بود و مصمم بود آن را پیدا کند. او نمی دانست، ماجراجویی یک عمر در انتظار او بود. #
آریو خیلی زود با غاری برخورد کرد و با هیجان لبخند زد. مشعلی را که از خانه آورده بود روشن کرد و پا به تاریکی گذاشت. پس از چند پیچ پیچ در پیچ، او به اتاقی پر از نمادهای مرموز و یک پایه در وسط رسید. روی پایه یک وسیله کوچک و سبز درخشان بود. #
او با احتیاط دستش را دراز کرد و دستگاه را نگه داشت. او ناگهان با گرمی پر شد که قبلاً هرگز احساس نکرده بود. دستگاه با او صحبت کرد و به او گفت که نامش "DNA جادویی" است. می توانست هر آرزویی را که بخواهد برآورده کند. آریو برای لحظه ای فکر کرد و سپس آرزو کرد که با حیوان خانگی مورد علاقه خود، سنجاقکی به نام مایکرافت، دوباره متحد شود. #
آریو پلک زد و ناگهان در وسط یک زمین سرسبز و سرسبز ایستاد. دشت های چمنزار کیلومترها امتداد داشتند و در دوردست زیباترین سنجاقکی بود که او تا به حال دیده بود. مایکرافت بود! آریو به سمت حیوان خانگی محبوبش دوید و آن را محکم در آغوش گرفت. #
آن دو با هم در آسمان پرواز کردند و خندیدند و از آفتاب گرم لذت بردند. آریو به DNA جادویی فکر کرد و متوجه شد که مایکرافت را به او بازگردانده است. او از این دستگاه تشکر کرد و قول داد که از قدرت آن فقط برای خیر استفاده کند. او می دانست که مسئول است و با مایکرافت به خانه برگشت. #
در بازگشت به غار، آریو دستگاه را دوباره روی پایه گذاشت و از آن برای بازگرداندن Mikeraft به او تشکر کرد. دستگاه برای آخرین بار درخشید و ناپدید شد. آریو احساس موفقیت کرد، چون میدانست کار خاصی انجام داده است. او با نوعی رضایت که قبلاً هرگز احساس نکرده بود به خانه برگشت. #
از آن زمان به بعد، آریو زندگی خود را با قدردانی و مسئولیتی جدید سپری کرد. او خود را وقف کمک به دیگران کرد و در روستای خود به عنوان فردی مهربان و سخاوتمند شناخته شد. به لطف DNA جادویی، آریو درس ارزشمندی آموخته بود و دیگر هرگز مثل سابق نبود. #