ماجراجویی یک دوست پردار
روزی روزگاری در باغی زیبا، پرنده ای سفید کنجکاو با حلقه های نارنجی و تاج زرد زندگی می کرد. او عاشق کاوش در باغ بود و نمی توانست برای دیدن جهان فراتر از آن صبر کند.#
یک روز، او شنید که دختر کوچکی در مورد مکانی جادویی، باغ گل هلندی صحبت می کرد. پرنده سفید تصمیم گرفت که این یک ماجراجویی عالی است!#
پرنده سفر خود را آغاز کرد و از کنار کوه ها و دریاها عبور کرد. او سرانجام به باغ گل هلندی رسید، جایی که یک کالیدوسکوپ از رنگ ها را دید.
پرنده سفید با یک لاله هلندی دوستانه ملاقات کرد. "خوش آمدی!" او گفت. "اما مراقب گل ها باشید. ما باید از آنها مراقبت کنیم تا همیشه زیبا شکوفا شوند."#
همانطور که پرنده در حال کاوش بود، متوجه شد که گل ها چقدر شکننده هستند. آنها برای شکوفایی به آب، نور خورشید و مراقبت نیاز داشتند. او قول داد که از آنها محافظت کند.#
پرنده و لاله با هم دوست شدند تا از باغ مراقبت کنند. آنها اهمیت پرورش طبیعت را به یکدیگر آموختند.#
آنها با هم باغ گل هلندی را جادویی تر کردند. پرنده می دانست که یک خانه جدید و دوستی مادام العمر پیدا کرده است.