ماجراجویی ژوراسیک مبین
در سرزمینی پر از هیجان، پسری کنجکاو و ماجراجو به نام مبین خود را در قلب پارک ژوراسیک یافت. Mubeen که توسط درختان سر به فلک کشیده و صدای دایناسورها احاطه شده بود، مشتاق کاوش بود.#
وقتی مبین به عمق پارک رفت، ناگهان صدای خش خش را از پشت سرش شنید. وقتی به اطراف برگشت، دایناسور کوچک و دوستانه ای را دید که سعی می کرد به او برسد. مبین از این موجود به عنوان همراه جدیدش استقبال کرد.
Mubeen و دایناسور با هم به کاوش در پارک پرداختند و در طول مسیر با بسیاری از موجودات جذاب ملاقات کردند. آنها حتی به یک غار مخفی پر از کریستال های درخشان، یک گنج مخفی در قلب دنیای ژوراسیک برخورد کردند.
ناگهان صدای غرش بلندی در پارک پیچید. مبین و همراهش با عجله به بیرون رفتند، اما دایناسور بزرگ و خشنی را یافتند که باعث هرج و مرج می شد. دو دوست می دانستند که باید راهی برای متوقف کردن این جانور پیدا کنند.
مبین نقشه ای داشت. او با استفاده از هوش و تفکر سریع خود، کریستال های درخشان غار را جمع آوری کرد و راهی برای استفاده از نور آنها برای آرام کردن دایناسور خشمگین ابداع کرد.
Mubeen با دستگاه جدید خود که با انرژی کریستالی کار می کند، به دایناسور خشن نزدیک شد و شجاعانه نور آرامش بخش را بر روی موجود تابید. در کمال تعجب، جانور غول پیکر آرام گرفت و به طبیعت آرام خود بازگشت.#
به لطف شجاعت و هوش Mubeen، پارک ژوراسیک بار دیگر امن شد. با انتشار خبر شجاعت او، پسر و همراه دایناسور دوستش در چشم همه ساکنان پارک قهرمان شدند.