ماجراجویی پیک نیک پدری مهربان
وحید، پدری مهربان و دختر زیبایش، شایلین، تصمیم گرفتند برای یک پیک نیک در جنگل مجاور بروند. آنها غذاهای مورد علاقه خود را بسته بندی کردند و به ماجراجویی خود رفتند.#
در محل پیک نیک، وحید و شایلین یک پتو پهن کردند و شروع به لذت بردن از ساندویچ ها و میوه های خود کردند. آنها متوجه یک پرنده تنها شدند که در آن نزدیکی نشسته بود و آنها را تماشا می کرد.
وحید و شایلین با احساس دلسوزی مقداری از غذای خود را با پرنده تقسیم کردند. به نظر می رسید که پرنده لبخند می زند در حالی که با خوشحالی پیشکش آنها را پذیرفت و شروع به خوردن کرد.
ناگهان پرنده به موجودی جادویی تبدیل شد. از محبت وحید و شایلین تشکر کرد و به عنوان پاداش سخاوتشان یک آرزو را به آنها پیشنهاد داد.
وحید و شایلین لحظه ای فکر کردند و سپس آرزو کردند توانایی کمک به نیازمندان را داشته باشند. موجود جادویی با خوشحالی به آرزوی آنها رسید و سپس ناپدید شد.
وحید و شایلین با استفاده از توانایی جدید خود برای کمک به حیوانات و گیاهان در جنگل، بقیه روز را با شادی سپری کردند. آنها می دانستند که آرزوی درستی کرده اند.#
با غروب خورشید، وحید و شایلین، سپاسگزار ماجراجویی جادویی خود، به خانه رفتند. آنها می دانستند که درس مهمی در مورد مهربان و دلسوز بودن آموخته اند.