ماجراجویی پر ستاره یلدا
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک یلدا دختری با موهای موج دار و پوست سبز و چشمانی معصوم زندگی می کرد. او عشق عمیقی به شخصی داشت که هرگز او را ندیده بود، اما فقط داستانهایی درباره او شنیده بود.
روزی یلدا تصمیم گرفت برای یافتن عشق واقعی خود وارد ماجراجویی شود. او با خانواده اش خداحافظی کرد، وسایل خود را جمع کرد و سفر خود را با هیجان و امید آغاز کرد.
در سفر یلدا با افراد جدید زیادی آشنا شد و مکان های زیبایی را دید. او داستان هایی در مورد عشق واقعی خود جمع آوری کرد و آنها را مانند خاطرات ارزشمند به قلب خود اضافه کرد و عزم او را برای یافتن او تقویت کرد.
یلدا در شبی پر ستاره، پس از عبور از کوه ها و رودخانه ها، نمی توانست از خود فکر کند که آیا هرگز عشق واقعی خود را پیدا خواهد کرد. خسته و ناامید، روی تخت نرمی از چمن دراز کشید.#
ناگهان یلدا ستارهای را دید که در آسمان میدرخشید. به یاد افسانه ای از روستایش، چشمانش را بست و آرزوی قلبی کرد، عشقش قوی تر از همیشه.
صبح روز بعد، یلدا گویی توسط ستاره ها هدایت می شد، مسیری پنهان را کشف کرد که به باغی زیبا منتهی می شد. در کمال تعجب، عشق واقعی او در آنجا منتظر بود، لبخند درخشانش قلبش را پر از شادی کرد.
با عزم، شجاعت و ایمان به قدرت عشق، آرزوی یلدا محقق شد. یلدا و عشق واقعی اش با هم در آغوش گرفتند و دست در دست هم آماده اند تا فصل جدیدی از زندگی خود را آغاز کنند.