ماجراجویی پر ستاره مریم
مریم در دنیایی از ستاره ها زندگی می کرد. او هر روز به آسمان پر ستاره نگاه می کرد و رویای مکان های دور، ماجراهای ناشناخته و دوستان دور را می دید. امروز احساس متفاوتی داشت. مری میتوانست چیز خاصی را در هوا احساس کند و میدانست که باید برود و بفهمد آن چیست.
مری پر از هیجان، تلسکوپ و نقشه ستارگانش را گرفت و راهی سفر شد. او در میان جنگلها، مزارع و تپهها پیادهروی کرد و هرگز چشم از آسمان بر نمیداشت. مری مصمم بود که بفهمد این احساس خاص در مورد چیست.
سرانجام مریم به لبه جنگل رسید و ستاره ای درخشان را در آسمان دید. وقتی نزدیکتر نگاه کرد، متوجه شد که این خانه دوستش است که در ستاره ای دور زندگی می کند. مری مملو از شادی بود و می دانست که باید راهی برای سفر به جشن تولد دوستش پیدا کند.
مری به سرعت چمدان هایش را بست و وسایل سفر طولانی پیش رو را جمع آوری کرد. با چند بررسی نقشه و چند ستاره اجمالی، او در راه بود. او در سراسر آسمان سفر کرد و زیبایی ستارگان را به خود جلب کرد تا اینکه سرانجام به ستاره دوستش رسید.
مریم و دوستش با در آغوش گرفتن و خنده از یکدیگر احوالپرسی کردند و روز را به جمع کردن و گفتن داستان گذراندند. مری خیلی خوشحال بود که می توانست تولد دوستش را با او جشن بگیرد و هر دو می دانستند که مهم نیست چقدر از هم دور باشند، همیشه دوست خواهند بود.
در نهایت زمان خداحافظی مری و بازگشت به خانه فرا رسید. آنها برای آخرین بار در آغوش گرفتند و او قبل از پرواز به آسمان شب آخرین تولد دوستش را تبریک گفت. مری احساس رضایت و قدردانی می کرد و می دانست که هر چقدر هم که او و دوستش از هم دور باشند، دوستی آنها هرگز از بین نخواهد رفت.
وقتی مریم به خانه رسید، ستاره ها حتی بیشتر از قبل می درخشیدند. او درسی را که آن روز آموخته بود به یاد آورد: مهم نیست چقدر دور باشیم، دوستی همیشه ما را به هم نزدیک می کند.