ماجراجویی پر ستاره سارا
سارا یک دختر جوان کنجکاو با تخیل وحشی بود. او همیشه در آرزوی کشف چیزی جدید و عجیب بود، چیزی که هیچ کس تا به حال ندیده بود. او می خواست دنیا را کشف کند و می خواست اسرار آن را کشف کند. #
یک شب، سارا در حالی که به ستارهها نگاه میکرد، آرزو کرد - آرزو کرد که بتواند آسمانها را کشف کند و تمام رازهای آن را کشف کند. ناگهان، ستارهای در حال تپیدن از کنارش غوغا کرد و همانطور که پرواز میکرد، ردی از نور درخشان پشت سرش باقی گذاشت. #
سارا که مجذوب زیبایی ستاره شده بود، تصمیم گرفت آن را دنبال کند. او از میان مزارع و جنگل ها دوید و در تعقیب ستاره جادویی از کوه ها بالا رفت. او روزها آن را دنبال می کرد و همیشه به نور مرموزش نزدیک و نزدیکتر می شد. #
سپس یک شب دوباره آن را دید و این بار ستاره ایستاد و به سمت او برگشت. او مطمئن بود که همان ستاره ای است که قبلا دیده بود. او به چشمان درخشان آن نگاه کرد و به نظر می رسید که ستاره با او صحبت می کند. #
ستاره اسرار و داستانش را برای سارا زمزمه کرد و سارا با چشمان درشت و ضربان قلب به او گوش داد. او می توانست ارتباط عمیقی با ستاره احساس کند، گویی مدت زیادی است که یکدیگر را می شناسند. #
سارا دیگر نمی توانست احساسات خود را انکار کند - او عاشق ستاره و دنیای فراتر از آن شده بود. او میدانست که باید به یک ماجراجویی برود تا تمام رازهایی را که ستاره برای او فاش کرده بود کشف کند. #
و به این ترتیب، سارا با عزمی جدید و ذهنی الهامبخش سفر خود را برای کشف جهان فراتر از دنیای خودش آغاز کرد. او مطمئن بود که چیزی را خواهد یافت که هیچ کس تا به حال ندیده بود. #