ماجراجویی پرتو ماه
یک بار پسری بود که همیشه عاشق نگاه کردن به ماه بود. او اغلب به این فکر می کرد که رفتن به آنجا چگونه خواهد بود. یک شب نور عجیبی در اتاقش ظاهر شد و ناگهان یک سفینه فضایی جادویی ظاهر شد!#
پسر با هیجان کلاه خود را به سر کرد و به داخل سفینه فضایی رفت. او نمی دانست چگونه با آن پرواز کند، اما به نظر می رسید که کنترل ها به افکار او پاسخ می دهند. او با تپش قلب به سمت ماه حرکت کرد.#
همانطور که پسر در فضا اوج گرفت، مناظر نفس گیر را دید - ستاره های تیراندازی، سیارات دیگر، و حتی سفینه های فضایی بیگانه! او برای بیگانگانی با ظاهری دوستانه دست تکان میداد که به همان اندازه در مورد او کنجکاو به نظر میرسیدند.
ناگهان سفینه فضایی با یک میدان سیارکی روبرو شد. پسر مجبور شد طفره برود و ببافد تا از برخورد صخره های خطرناک به سمت او جلوگیری کند. نفسش را حبس کرد و شجاعانه کشتی خود را به سمت امن هدایت کرد.#
بالاخره پسر به ماه رسید. سطح ماه سنگی و خاکستری بود، اما همچنین پر از شگفتی بود. او در امتداد سطح ماه قدم میزد، سنگهای ماه را جمعآوری میکرد و در دوردست زمین را شگفتزده میکرد.
پسر می دانست که زمان بازگشت به خانه است، بنابراین دوباره به سفینه فضایی خود صعود کرد. همانطور که او با ماه خداحافظی کرد، برای این ماجراجویی احساس قدردانی کرد و الهام گرفت که به کاوش در جهان ادامه دهد.
پسربچه در بازگشت به زمین، ماجراجویی باورنکردنی خود را با دوستان و خانواده اش به اشتراک گذاشت. از آن روز به بعد می دانست که هیچ رویایی خیلی بزرگ نیست و شگفتی های جهان در انتظار کشف هستند.