ماجراجویی پدیکور فینیکس
در یک محله پر جنب و جوش پسری کنجکاو به نام فینیکس زندگی می کرد. او مجذوب رنگها بود، بهویژه با رنگهایی که در بطریهای لاکهایی که مادرش استفاده میکرد.
یک روز، فینیکس تصمیم گرفت دست خود را در نقاشی امتحان کند. او لاک ناخن مادرش را گرفت و در حالی که او خواب بود شروع به زدن آن به ناخن های پای او کرد.
با کمال تعجب او این فعالیت را بسیار لذت بخش یافت. مادرش از خواب بیدار شد و به طرز خوشایندی شگفت زده شد و طرح های رنگارنگ روی ناخن های پایش را تحسین کرد.
روز بعد، فینیکس به مدرسه رفت. لاک مادرش را با خود برد، به این امید که پنهانی ناخن های پای معلمش را هم رنگ کند.#
فینیکس در طول تعطیلات فرصتی پیدا کرد. با یواشکی شروع کرد به رنگ کردن ناخن های پای معلمش در حالی که او غرق کتابش بود.#
معلمش وقتی متوجه شد مبهوت شد، اما با دیدن ناخن های رنگارنگ پای او نتوانست خنده اش را حفظ کند. ققنوس احساس کرد که موجی از آرامش او را فرا گرفته است.#
آن روز، فینیکس متوجه شد که گاهی اوقات، انجام کاری که دوست داریم کمی شجاعت می خواهد. روح ماجراجویانه او دو زندگی از جمله زندگی خودش را روشن کرده بود.