ماجراجویی پارک با دوستان جدید
یک روز آفتابی روشن بود و پسر تصمیم گرفت از پارک بازدید کند. او برای ملاقات با دوستان جدید در آنجا هیجان زده و کنجکاو بود. وقتی به سمت زمین بازی پرید قلبش پر از شادی شد.#
وقتی پسر وارد پارک شد، گروهی از بچه ها را دید که مشغول بازی بودند. او با لبخند به آنها نزدیک شد، خود را معرفی کرد و پرسید که آیا می تواند به این سرگرمی بپیوندد. بچه ها به گرمی از او استقبال کردند.#
آنها با هم روی تاب بازی می کردند و به نوبت می خندیدند. پسر از گذراندن وقت با دوستان جدیدش لذت می برد و اهمیت انتظار برای نوبت خود را در یک صف آموخت.#
بعد، آنها به سمت سرسره حرکت کردند و پسر کمی احساس ترس کرد. دوستان جدیدش او را تشویق کردند و قول دادند که تا نوبت خود صبر کنند و اطمینان حاصل کنند که همه می توانند از تجربه اسلاید لذت ببرند.
پسر نفس عمیقی کشید و با احساس حمایت دوستان جدیدش از سرسره بالا رفت. او با یک پوزخند بزرگ و احساس موفقیت به پایین سر خورد و دوستانش کف زدند و تشویق کردند.#
پسر و دوستانش به بازی با وسایل مختلف بازی ادامه دادند، همه در حالی که تمرین صبر و نوبت داشتند. پارک پر از خنده و چهره های شاد بود.#
وقتی خورشید شروع به غروب کرد، پسر با دوستان جدیدش خداحافظی کرد و از آن روز فوق العاده و درس های آموخته شده سپاسگزار بود. او برای ماجراجویی پارک بعدی هیجان زده به خانه رفت.#