ماجراجویی وحشی گلسا و سینا
در روستایی کوچک، گلسا، دختری کنجکاو با موهای مشکی، با برادر شجاعش سینا زندگی می کرد. آنها عاشق کاوش در جنگل های وسیع اطراف دهکده خود و کشف مسیرهای جدید بودند. امروز آنها برای یک ماجراجویی جدید با هم برنامه ریزی کرده بودند.
هنگامی که گلسا و سینا وارد جنگل شدند، گلسا پروانه ای منحصر به فرد را دید که شبیه پروانه هایی بود که قبلا دیده بودند. سینا بیا دنبالش! او فریاد زد. سینا راهش را دنبال کرد و مشتاق بود ببیند پروانه آنها را به کجا خواهد برد.#
پروانه گلسا و سینا را بیشتر از قبل به داخل جنگل هدایت کرد. ناگهان به یک سنجاب کوچک زخمی برخورد کردند. گلسا به آرامی آن را برداشت و مصمم بود به موجود بیچاره کمک کند.#
گلسا و سینا از دانش خود در مورد جنگل برای یافتن گیاهان شفابخش استفاده کردند و به آرامی از زخم سنجاب مراقبت کردند. همانطور که از آن مراقبت می کردند، اهمیت مهربانی و مهربانی با حیوانات را به یکدیگر یادآوری می کردند.
با مراقبت آنها، سنجاب به سرعت بهبود یافت و از درختی پرید و با صدایی دوستانه از گلسا و سینا تشکر کرد. پروانه منحصربهفرد که هنوز در آن نزدیکی بال میزند، آنها را به دنبالهای مخفی هدایت کرد که قبلاً هرگز ندیده بودند.
گلسا و سینا مسیر مرموز را دنبال کردند و یک آبشار نفس گیر را کشف کردند. آنها از زیبایی آن نقطه شگفت زده شدند و از شفقت خود نسبت به سنجاب که آنها را به اینجا رسانده بود احساس غرور کردند.
با غروب خورشید، گلسا و سینا به خاطر ماجراجویی و درسی که در مورد مراقبت از حیوانات آموخته بودند، سفر خود را به خانه آغاز کردند. آنها میدانستند که با همدیگر میتوانند تغییری در دنیا ایجاد کنند.