ماجراجویی هانی با قانون جذب
هانی یک دختر جوان با دختری با موی بلند مشکی حدود ۱۰ سال سن بود. او کنجکاو، خلاق و عاشق طبیعت بود. یک روز او درباره قانون جذب شنید و تصمیم گرفت خودش آن را امتحان کند. او نوع زندگی مورد نظر خود را تصور کرد و همه آن را در دفترش یادداشت کرد. #
هانی یک تابلوی چشم انداز از زندگی ایده آل خود ایجاد کرد و مطمئن شد که تمام جزئیاتی که می توانست به آن فکر کند را در آن گنجاند. او آن را روی دیوارش گذاشت تا بتواند هر روز به آن نگاه کند. او مصمم بود که رویاهایش را محقق کند. #
یک روز پدر هانی یک رویاگیر زیبا به او هدیه داد. با لبخند به او گفت که اگر رویاهایش را باور کند و در قلبش نگه دارد، آن ها را محقق خواهد کرد. هانی پر از شادی شد. #
هانی پر از عزم برای تحقق رویاهایش بود. او رویای شکار خود را به تابلوی دید خود اضافه کرد و هر روز به خود یادآوری کرد که اگر باور داشته باشد و انرژی خود را صرف آن کند، هر چیزی ممکن است. #
هانی چند ماه بعد را صرف تجسم، مدیتیشن و ایمان به رویاهای خود کرد. او کم کم تغییراتی را در زندگی خود مشاهده کرد. او با تماشای تحقق رویاهایش پر از شادی و هیجان بود. #
هانی با دیدن تغییرات در زندگی خود به قدرت واقعی قانون جذب پی برد. او از پدرش برای شکارچی رویا تشکر کرد و گفت: «حق با تو بود. اگر باور داشته باشید و انرژی خود را صرف آن کنید، هر چیزی ممکن است.» #
هانی یاد گرفت به رویاهایش اعتماد کند و همیشه از قلبش پیروی کند. او از لحظه لحظه سفر خود لذت می برد و هرگز از باور به خود و قدرت قانون جذب دست نمی کشید. #