ماجراجویی نگهبان کوچک
روزی روزگاری در دهکده ای آرام، دختری با موهای مجعد زندگی می کرد. این دختر چشم روشن کنجکاو، ماجراجو و مهمتر از همه برادر کوچکش را بسیار دوست داشت.
یک روز، او قول داد تا زمانی که پدر و مادرشان دور بودند مراقب برادرش باشد. او مصمم به آنها اطمینان داد: "من بهترین نگهبان خواهم بود!"#
ماجراجویی آنها آغاز شد. دختر در حالی که به برادرش کوهنوردی ایمن را آموزش می داد گفت: "همیشه نزدیک باش و قدم های من را دنبال کن کوچولو".
هنگامی که آنها به داخل جنگل رفتند، سایه ها اشکال ترسناکی ایجاد کردند. اما دختر شجاع به برادرش دلداری داد و گفت: "نگران نباش من اینجا هستم."
در رودخانه، او به او نشان داد که چگونه با خیال راحت عبور کند. "ببین ما روی سنگ های بزرگ قدم می گذاریم. اینجوری!" او نشان داد.#
سرانجام به یک چمنزار زیبا رسیدند. دختر خسته اما خوشحال گفت: "ببین، ما می توانیم با هم خوش بگذرانیم و ایمن بمانیم."#
آن روز، دختر فقط یک خواهر نبود، بلکه یک سرپرست هم بود. او به برادرش آموخت که چگونه ایمن و شجاعانه کاوش کند.