ماجراجویی نوروزی نیلگون
نیلگون یک دختر 8 ساله با قدرت تخیل بود. او در روستای کوچکی در ایران زندگی میکرد و هر سال در نوروز، سال نو ایرانی، همراه خانوادهاش برای یک پیک نیک به روستا میرفت. امسال او برنامه ای داشت. در حالی که خانواده اش را خداحافظی می کرد، چشمانش را به یک ماجراجویی بزرگ دوخته بود. #
نیلگون به حومه روستا رسید و نفس عمیقی از هوای تازه بهاری کشید. او آماده بود تا دنیا را بپذیرد! وقتی به راه افتاد، خورشید را روی پوستش و علف های زیر پایش را احساس کرد و می توانست هیجانی را که در درونش جوش می زند احساس کند. او مسیری را از میان جنگل در پیش گرفت و به مسیری رفت که قبلاً هرگز ندیده بود. #
در حالی که او در حال پیاده روی بود، نیلگون نمی توانست زیبایی محیط اطرافش را متوجه نشود. او حیوانات، گیاهان و درختان را در اشکال و اندازه های مختلف دید و از تنوع طبیعت شگفت زده شد. او شروع به درک اهمیت مراقبت از محیط زیست کرد و نمیتوانست احساس مسئولیتی نسبت به دنیای طبیعی که در حال کاوش بود نداشته باشد. #
در ادامه سفر، نیلگون به یک آبشار باشکوه برخورد کرد. او با هیبت از اندازه و قدرت آن مکث کرد. در آن لحظه، او پیوند عمیقی با طبیعت و قدردانی تازهای برای زیبایی و پیچیدگی آن احساس کرد. او می دانست که باید از آن مراقبت بیشتری کند و قول داد در آینده از آن محافظت کند. #
نیلگون به سفر خود ادامه داد و بیشتر و بیشتر با دنیای اطراف خود ارتباط برقرار کرد. او متوجه شد که اگر از طبیعت مراقبت کند، در عوض از او مراقبت خواهد کرد. با این دانش جدید، او احساس قدرت و الهام برای ایجاد تفاوت کرد. #
وقتی خورشید شروع به فرو رفتن در آسمان کرد، نیلگون فهمید که زمان بازگشت به خانه فرا رسیده است. او وسایلش را جمع کرد و با احساس رضایت و رضایت به سمت روستای خود حرکت کرد. لبخندی زد و به ماجراجویی نوروزی و همه چیزهایی که آموخته بود افتخار کرد. #
نیلگون پس از بازگشت به روستای خود، نمی توانست صبر کند تا خانواده اش را ببیند و داستان هایش را به اشتراک بگذارد. او آنها را محکم در آغوش گرفت و از مناظر شگفت انگیزی که دیده بود و درس هایی که آموخته بود گفت. از آن روز به بعد، نیلگون حافظ طبیعت بود و اهمیت مراقبت از محیط زیست را درک می کرد. #