ماجراجویی مودبانه
روزی روزگاری در روستایی کوچک دختری کنجکاو به نام سوگند زندگی می کرد. او عاشق خواندن بود و آرزو داشت به ماجراجویی برود. یک روز، او یک کتاب جادویی پیدا کرد که نوید یک سفر عالی را می داد.
وقتی سوگند شروع به خواندن کتاب کرد، به جنگلی جادویی منتقل شد. کنجکاو و هیجان زده تصمیم گرفت این دنیای جدید را کشف کند و اسرار آن را بیاموزد.
سوگند با آهوی سخنگو آشنا شد که از او کمک خواست. آهو گفت: "لطفاً، من خانواده ام را از دست داده ام، می توانید به من کمک کنید آنها را پیدا کنم؟" سوگند با مهربانی موافقت کرد و با هم جستجوی خود را آغاز کردند.
آنها به زودی با یک پیچ و خم دشوار در جنگل روبرو شدند. سوگند و آهو با استفاده از هوش سوگند و دانش آهو از جنگل با دقت در آن پیمایش کردند.#
در نهایت، آنها خانواده آهو را در یک تار عنکبوت ضخیم یافتند. سوگند و آهو به آنها نزدیک شدند اما عنکبوت غول پیکری ظاهر شد و راه آنها را مسدود کرد.#
سوگند شجاعانه با عنکبوت غول پیکر روبرو شد و مودبانه درخواست کرد: "لطفاً خانواده آهوها را رها کنید. آسیب رساندن به آنها کار درستی نیست." عنکبوت غول پیکر که تحت تأثیر شجاعت و ادب او قرار گرفته بود، حاضر شد خانواده آهو را آزاد کند.#
خانواده آهو از سوگند تشکر کردند که خوشحال بودند کمک کردند. سوگند هنگام خداحافظی متوجه شد که قدرت ادب و جادوی کتاب او را به خانه بازگردانده است.