ماجراجویی مهربانی کوهیار
ماجراجویی ما با کوهیار، پسری کنجکاو و ماجراجو آغاز می شود. کوهیار از چیزی جز کمک به دیگران لذت نمی برد. یک روز آفتابی، او به جنگل رفت تا به دنبال افرادی بگردد که ممکن است به کمک او نیاز داشته باشند.
کوهیار متوجه پرنده ای شد که بالش شکسته بود. او به آرامی پرنده را برداشت و با ابزارش بال را پانسمان کرد. پرنده با خوشحالی جیغ زد و از مهربانی کوهیار تشکر کرد.#
در داخل جنگل، کوهیار سنجابی را پیدا کرد که راه خانه را گم کرده بود. او با استفاده از نقشه و قطب نما، سنجاب را به خانواده اش هدایت کرد.
کوهیار در طول سفر به رودخانه ای برخورد کرد که در آن بیش از حد برای ساختن سد تلاش می کرد. کوهیار دست دراز کرد و با هم سد را تمام کردند.#
وقتی خورشید شروع به غروب کرد، کوهیار جوجه تیغی پیدا کرد که غذا پیدا نکرد. او ساندویچ خود را با جوجه تیغی تقسیم کرد که با خوشحالی نوش جان کرد.
کوهیار خسته اما خوشحال تصمیم گرفت به خانه برود. او احساس خوشحالی کرد که میتوانست به دوستانش در جنگل کمک کند و قول داد فردا برگردد.
کوهیار در طول سفر خود آموخت که مهربانی و دوستی بزرگترین ماجراجویی است. او با رویای ماجراهای جدید فردا به خواب رفت.#