ماجراجویی مهتاب با دلارام
روزی روزگاری دختری کنجکاو و ماجراجو به نام دلارام بود که آرزوی کشف ستاره ها را داشت. یک روز او دعوت نامه ای برای سفر به ماه دریافت کرد. او نمی توانست شانس خود را باور کند!#
دلارام برای سفر خود آماده شد و تنقلات و کتاب های مورد علاقه خود را در سفر فضایی بسته بندی کرد. او با خداحافظی با خانواده اش، سوار یک سفینه فضایی منحصر به فرد شد - سفینه ای که شبیه یک حباب غول پیکر و درخشان بود.#
با بلند شدن سفینه فضایی، دلارام ترکیبی از هیجان و عصبیت را احساس کرد. زمین کوچکتر شد، و او از دیدن سیاره ما از بالا، یک گوی زیبا آبی و سبز شگفت زده شد.
وقتی دلارام بالاخره به سطح ماه رسید، نمیتوانست برای کاوش صبر کند. ماه منظره ای ناآشنا بود، پر از دهانه ها و تپه ها. او از عرض محدود شد و گرانش سبکتری را تجربه کرد.
دلارام در حین کاوش، یک غار مرموز را کشف کرد. در داخل، او یک سنگ ماه درخشان پیدا کرد. کنجکاو آن را گرفت و موجی از انرژی را احساس کرد. او می دانست که این یک هدیه ویژه از ماه است.
دلارام که با سنگ ماه جادویی مسلح شده بود، احساس شجاعت و اعتماد به نفس بیشتری داشت. او به سفر خود در سراسر ماه ادامه داد و از تاریخچه و اسرار آن مطلع شد و می دانست که این ماجراجویی را برای همیشه به خاطر خواهد داشت.
وقتی دلارام به زمین بازگشت، می دانست که این ماجراجویی را برای همیشه گرامی خواهد داشت. و سنگ ماه؟ همیشه او را به یاد شجاعت و کنجکاویی میاندازد که در سطح ماه یافت.