ماجراجویی مرموز زیرزمین بهراد
در قلب شهر پسری ماجراجو به نام بهراد زندگی می کرد. در طول روز، او در زیرزمین مادربزرگش بازی می کرد و مادربزرگ غذاهای مورد علاقه اش را می پخت.
در چنین روزی بهراد از گوشه ای از زیرزمین صدای عجیبی شنید. کنجکاو، نوک پا به سمت آن رفت تا منبع آن را کشف کند.#
صدا از جعبه کوچک و گرد و غباری می آمد. بهراد که پر از انتظار شده بود، به آرامی جعبه را باز کرد. داخل آن یک پورتال جادویی بود!#
انبوهی از پروانه های رنگارنگ از درگاه پرواز کردند و او را به دنیایی زیبا و جادویی هدایت کردند. میوه های سخنگو و درختان رقصنده وجود داشت!#
با این حال، بهراد دلتنگ گرمای خانواده، خنده های مادربزرگ و غذاهای خوشمزه ای بود که او می پخت. می خواست به خانه برود.#
با دلی سنگین با دوستان جدیدش خداحافظی کرد. پروانه ها او را از طریق درگاه، به زیرزمین مادربزرگش هدایت کردند.
بهراد یک ماجراجویی جادویی داشت، اما فهمید که هیچ جادویی نمی تواند جایگزین عشق به خانواده شود. خوشحال بود که خونه بود.#