روزی روزگاری دختری 7 ساله به نام مهسا در مزرعه ای کوچک با خانواده اش زندگی می کرد. آنها یک مرغ هلندی زیبا به نام کاکولی داشتند. یک روز مهسا تصمیم گرفت با کاکلی به ماجراجویی برود.#
مهسا از پدر و مادرش اجازه خواست تا کاکلی را به ماجراجویی ببرد. والدینش موافقت کردند و به او یادآوری کردند که به خواسته های آنها احترام بگذارد و در امان بماند. آنها مقداری تنقلات بسته بندی کردند و رفتند.#
این ماجرا مهسا و کاکلی را به جنگلی انبوه کشاند. آنها با یک پل قدیمی ژولیده روبرو شدند و مهسا شجاعانه تصمیم گرفت با کاکلی از آن عبور کند و او را محکم گرفته بود.
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.