ماجراجویی مدرسه لیو
لیو گربه حوصله داشت همیشه در خانه بماند. او چیزی هیجان انگیزتر می خواست - او می خواست به مدرسه برود. او خواسته خود را به صاحبانش گفت، اما آنها گفتند که او خیلی جوان است و باید صبر کند. توبی که دلسرد نشد، نقشه ای ابداع کرد - از گربه های دیگر همسایه می خواهد که با او به مدرسه بروند.
لیو به سرعت به راه افتاد تا دوستان گربه سان خود را پیدا کند. او در خانه آنها را زد و نقشه خود را توضیح داد - همه آنها می توانند با هم به مدرسه بروند! گربهها ابتدا مردد بودند، اما توبی به آنها اطمینان داد که اگر به هم بچسبند، هیچ اتفاق بدی نمیافتد.
گربه ها در نهایت موافقت کردند و روز بعد، همه با هم از خانه بیرون رفتند. لیو آنها را به مدرسه هدایت کرد و در آنجا بی سر و صدا از دروازه ها عبور کردند. توبی از حضور در یک مدرسه واقعی هیجان زده بود - او قبلا هرگز نرفته بود!
لیو و دوستانش مدرسه را کاوش کردند و اگرچه در ابتدا ترسناک بود، به زودی شروع به استراحت و لذت بردن کردند. آنها به کلاس های درس نگاه کردند، در راهروها دویدند و حتی یک کتابخانه مخفی پیدا کردند!
گربه ها تمام روز را در مدرسه گذراندند و از یادگیری و کاوش بسیار لذت بردند. در راه خانه، لیو از دوستانش برای پیوستن به او تشکر کرد و همه موافقت کردند که به زودی برگردند.
لیو در بازگشت به خانه به تمام چیزهای جدیدی که تجربه کرده بود فکر کرد و احساس غرور کرد. او همچنین از دوستانش برای پیوستن به او در ماجراجویی سپاسگزار بود - بدون آنها، تقریباً چندان سرگرم کننده نبود!
لیو از ماجراجویی مدرسه خود درس مهمی آموخته بود: اگر شجاعت داشته باشید، حتی ترسناک ترین چیزها نیز می توانند لذت بخش شوند. و چه کسی می داند چه ماجراهایی در پیش است...؟