ماجراجویی مدرسه نازنین
روزی دختری به نام نازنین بود که عاشق آموختن بود. موهای قهوهای مواج و چشمهای قهوهای داشت که از کنجکاوی برق میزد. امروز اولین روز او در یک مدرسه جدید بود، و او نمی توانست صبر کند تا چیزهای جدید یاد بگیرد.
نازنین در راه رفتن به مدرسه با گربهای باهوش برخورد کرد که به نظر میرسید دچار مشکل شده بود. او که دوستدار حیوانات بود، نمی توانست در برابر کمک به گربه از درخت مقاومت کند. بعد از نجات، گربه تصمیم گرفت او را همراهی کند.#
نازنین در مدرسه به سرعت دوست شد. آنها با هم به سخنان معلم خود گوش دادند که او در مورد اهمیت آموزش صحبت می کرد. نازنین می دانست که می خواهد روزی معلم شود.
در تعطیلات، نازنین و دوستانش بازی سرگرم کننده «معلم دانش آموز» را انجام دادند. نازنین تظاهر به معلمی می کرد و به همکلاسی هایش درس و آزمون می داد.#
یک روز معلم آنها بیمار شد و مدرسه به یک جایگزین نیاز داشت. نازنین با به یاد آوردن رویای معلمی اش، مشتاقانه داوطلب شد تا آن روز را پر کند.#
نازنین عصبی بود اما تمام تلاشش را می کرد تا به همکلاسی هایش درس بدهد. او از خلاقیت خود برای سرگرم کردن یادگیری استفاده کرد و در پایان روز، دوستانش مهارت های تدریس او را تشویق کردند.
نازنین از آن روز به بعد می دانست که استعداد خاصی در تدریس دارد. او به سختی به مطالعه ادامه داد، بنابراین یک روز توانست معلم بزرگی شود و دیگران را الهام بخشد.