ماجراجویی ماها و بانی-ابر
در روستایی کوچک دختری به نام ماها با پدر و مادرش زندگی می کردند. ماها عاشق رویاپردازی بود و اغلب خود را در شکل و شمایل ابرهای نرم و کرکی بالای سرش گم میکرد.
یک روز، پدر ماها برای یک کار طولانی رفت. ماها دلم برایش تنگ شده بود، اما میدانست که بالاخره برمیگردد، بنابراین تصمیم گرفت چیزی پیدا کند تا خودش را مشغول کند.
ماها روزها را با تماشای ابرها سپری می کرد و تصور می کرد که آنها پدرش را به سفری خارق العاده می برند. او آرزو داشت که به او بپیوندد و ماجراهای شگفت انگیزی را که در انتظار آنها بود تجربه کند.
یک روز بعد از ظهر، ابری عجیب توجه ماها را به خود جلب کرد. شکلش شبیه خرگوش بود! هیجان زده خودش را سوار بر ابر اسم حیوان دست اموز تصور کرد و طوری دستش را تکان داد که انگار از آن می خواهد پایین بیاید و او را بلند کند.
در کمال تعجب ماها، ابر اسم حیوان دست اموز به سمت او شناور شد و او را به سواری دعوت کرد. او روی پشت نرم و کرکی آن پرید و با هم در آسمان اوج گرفتند و از حیوانات ابری مختلف دیدن کردند.
ماها و ابر اسم حیوان دست اموز به سرزمین های دور سفر کردند، با دوستان ابری جدید ملاقات کردند و در سفر خود صبر و استقامت را آموختند. وقتی روز به غروب رسید، ماها متوجه شد که زمان بازگشت به خانه فرا رسیده است.
ماجراجویی ماها اهمیت صبر و استقامت را به او آموخت. او میدانست که پدرش بهزودی برمیگردد و تا آن زمان، همیشه میتوانست به دوست ابر خرگوشاش سر بزند و ماجراجوییهای جدیدی را آغاز کند.