لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
ماجراجویی ماشین قرمز بابا ایرج برای امیررضا
بابا ایرج به امیررضا قول داده بود که یک دستگاه قرمز برایش بیاورد. امیررضا خیلی هیجان زده بود که به ماجراجویی آنها برود. کلاه و روسری قرمز مورد علاقه اش را سرش کرد و دست پدربزرگش را گرفت. #
آنها به مغازه قدیمی رفتند، امیررضا تمام مناظر و صداهای رنگارنگ را در خود داشت. بالاخره به بازار رسیدند و بابا ایرج یک دستگاه قرمز براق نو خرید. امیررضا خوشحال شد! #
امیررضا و بابا ایرج از مغازه که بیرون آمدند، استراحت کوتاهی کردند و پیتزای خوردند. امیررضا خیلی خوش می گذشت! #
بعد از اینکه غذا خوردنشان تمام شد، به پیاده روی خود در شهر ادامه دادند. آنها توقف کردند تا یک فواره را تحسین کنند و سپس برای گشت و گذار در فروشگاهی پر از اسباب بازی رفتند. امیررضا در هیبت بود! #
در راه بازگشت به خانه، بابا ایرج برای امیررضا چند اسباب بازی و پازل به عنوان پاداش رفتار خوبش در ماجراجویی خرید. #
وقتی امیررضا و بابا ایرج بالاخره به خانه رسیدند، امیررضا به سمت مامان مریم دوید تا ماشین قرمز جدید را به او نشان دهد! #
در حالی که امیررضا ماشین قرمز را به نمایش گذاشت، مامان مریم با غرور لبخند زد. بابا ایرج از دیدن امیررضا خوشحال شد. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.