ماجراجویی قلب شنونده
روزی روزگاری دختر جوان کنجکاویی زندگی می کرد که عاشق کاوش در مکان های جدید بود. یک روز، مادرش به او وظیفه ای ویژه داد: پیدا کردن قلب جادویی Listening Heart که در اعماق جنگل پنهان شده است.
قبل از حرکت، پدرش نصیحت کرد: "به صداهای جنگل دقت کنید، زیرا آنها کلید قلب شنوا را نگه می دارند." او قول داد که به یاد بیاورد و سفر خود را آغاز کرد.
وقتی به عمق جنگل رفت، دختر صدای خش خش برگ ها و حیوانات را شنید. او سخنان پدرش را به خاطر آورد و به امید یافتن قلب شنونده به دقت گوش داد.
ناگهان در مسیر با یک دوشاخ برخورد کرد. او به باد و درختان گوش داد و فهمید که مسیر چپ راهی برای رفتن است. قلب شنونده نزدیکتر شد.#
دختر شجاع که از تاریکی منصرف نشده بود، مسیر را ادامه داد. وقتی با رودخانه ای به ظاهر صعب العبور روبرو شد، برای راهنمایی به زمزمه های ملایم آب گوش داد.#
او با پیروی از توصیه های رودخانه، راهی امن برای عبور پیدا کرد. اندکی بعد، او قلب زیبا و درخشان Listening Heart را که در بستر نرمی از برگها قرار گرفته بود، کشف کرد.
دختر، پیروزمندانه، با قلب شنونده به خانه بازگشت. والدین او به موفقیت او افتخار می کردند زیرا می دانستند که قلب شنوا برای همیشه برای خانواده آنها خرد و عشق به ارمغان می آورد.