ماجراجویی فروشگاه اسباب بازی آرمین
آرمین هیجان زده پا به دنیای جادویی اسباب بازی فروشی گذاشت. تمام قفسه ها پر از اسباب بازی های رنگارنگ و جذاب بود. او با هیبت خیره شد، ذهنش از ماجراهایی که می توانست با هر یک از آنها داشته باشد، هجوم می آورد.
وقتی پدر و مادر آرمین گفتند: «فقط یکی را انتخاب کن» قلبش به لرزه افتاد. او به یک ماشین آتش نشانی قرمز براق، یک قلعه باشکوه با شوالیه ها و یک خرس عروسکی کرکی نگاه کرد. او نتوانست تصمیم بگیرد.#
آرمین همه آنها را می خواست. اما وقتی والدینش اخم کردند، متوجه شد که خواستن همه چیز درست نیست. به سختی فکر کرد، صورتش از تمرکز به هم می خورد و سپس به قلعه اشاره کرد.#
پدر و مادر آرمین لبخند زدند و تصمیم او را تحسین کردند. آرمین روی صندوق، اسباب بازی انتخابی اش را محکم گرفت و لبخند غرورآمیزی بر لبانش نشست. او می دانست که انتخاب خوبی کرده است.
وقتی آنها از فروشگاه خارج شدند، آرمین نتوانست از تحسین قلعه جدید خود دست بردارد. تخیل او پر از شوالیه های شجاع و ماجراهای بزرگ است. این بیشتر از هر اسباب بازی دیگری بود.#
از آن روز، هر سفر به اسباب بازی فروشی یک ماجراجویی بود. آرمین یاد گرفت که عاقلانه انتخاب کند و ارزش یک اسباببازی مجرد و درست انتخاب شده را بیشتر از تعداد زیادی اسباببازی قدر بداند.
سفرهای او به فروشگاه اسباببازی دیگر برای خواستن همه چیز نبود، بلکه انتخابهای معنادار بود. آرمین در دنیای جادویی اسباب بازی فروشی درس مهمی گرفته بود.#