ماجراجویی فاطمه برای یادگیری
روزی روزگاری دختری بود به نام فاطمه. او در یک روستای کوچک زندگی می کرد و به دلیل بی علاقگی به مدرسه و تحصیل معروف بود.
یک روز تصمیم گرفت مدرسه را رها کند. درعوض، او روز را صرف کاوش در جنگل کرد و کاملاً از ماجرایی که در انتظارش بود بی خبر بود.
در جنگل، فاطمه یک نقشه قدیمی و جادویی پیدا کرد. او را به دری هدایت کرد، ورودی مدرسه ای پنهان از جادو.
فاطمه مشتاقانه وارد مدرسه سحر و جادو شد. او پر از شگفتی بود زیرا چیزهای شگفت انگیزی را کشف کرد که هرگز نمی دانست وجود دارند.
او جادو یاد گرفت، معماها را حل کرد و حتی با موجودات افسانه ای دوست شد. ناگهان مدرسه دیگر برای او خسته کننده به نظر نمی رسید.
وقتی فاطمه بالاخره به خانه برگشت، روز بعد حوصله رفتن به مدرسه را نداشت. او متوجه شد که دانش می تواند درهایی را به روی جهان های جادویی باز کند.
از همان روز فاطمه عاشق مدرسه شد. او سخت مطالعه کرد، مشتاق باز کردن جهان های جادویی بیشتر پنهان در اعماق دانش.#