ماجراجویی غیرمنتظره ADA
خورشید بر فراز حومه شهر طلوع کرد و روز جدیدی از ماجراجویی را برای ADA به ارمغان آورد. او هفتهها بود که خواندن را یاد گرفته بود، اما همچنان در تقلا بود. امروز، او تصمیم گرفت که به سفری برود تا راه خودش را برای باز کردن اسرار کلام مکتوب پیدا کند. #
ADA کوله پشتی خود را بسته و مشتاقانه منتظر شگفتی های سفر خود بود. او قبلاً هرگز از خانه دور نبوده بود، اما مطمئن بود که اگر تمرکز و عزم خود را حفظ کند، می تواند اسرار کلام مکتوب را باز کند. او در مسیر حرکت کرد و سفر خود را آغاز کرد و با هیجان شگفتی های پیش رو را تصور کرد. #
ADA به زودی به دوشاخه ای در جاده رسید که یک مسیر به کوه و دیگری به دریا منتهی می شد. او داستان های هر دو مکان را شنیده بود و فکر می کرد که آیا هر کدام می تواند پاسخی باشد که او به دنبال آن بود. او با شجاعتی تازه راه دریا را انتخاب کرد و به راه خود ادامه داد. #
ADA با شگفتی از وسعت اقیانوس به خط ساحلی رسید. او هرگز تا به حال این همه آب ندیده بود، و او را با حس شگفتی و امکان پر می کرد. او یک نقطه آرام پیدا کرد و نشست، به امواج خیره شد و داستان هایی را که هر کدام می توانستند تعریف کنند، در خواب دید. #
ADA چشمانش را بست و به تمام درس های خواندن و داستان هایی که شنیده بود فکر کرد. او همیشه عاشق کتابها و داستانهایی بود که میتوانستند بگویند، اما متوجه شد که نه تنها کلمات، بلکه تخیل و تلاشی که در این سفر انجام داده است، راز آنها را باز میکند. #
ADA چشمانش را باز کرد و لبخند زد و اعتماد به نفس تازه ای را احساس کرد. او در سفرش آنقدر دور آمده بود و میدانست که اگر به راهش ادامه دهد، پاسخهایی را که به دنبالش بود، پیدا خواهد کرد. او ایستاد و راه خود را در مسیر بازگشت به سمت خانه در پیش گرفت و آماده بود تا تلاش خود را از نو آغاز کند. #
ADA به خانه بازگشت و به تحصیلات خود بازگشت و مشتاق کسب اطلاعات بیشتر بود. با هر کتابی که باز میکرد، حس جدیدی از درک و قدردانی نسبت به داستانهایی که داشت احساس میکرد. او دیگر در حال مبارزه نبود، بلکه در عوض قدرت کلام نوشتاری را کشف کرد. #