ماجراجویی عسل
در یک روستای کوچک، دختری کنجکاو با موهای قهوه ای موج دار و چشمان درشت زندگی می کرد. یک روز آفتابی تصمیم گرفت به بازار برود تا برای مادرش عسل بخرد.
دختر غرفه عسل را پیدا کرد و شیشه ای از شیرین ترین عسل خرید. در راه خانه، او برای استراحت در کنار یک باغ گل زیبا توقف کرد.
او به طور تصادفی کیف خود را در باغ جا گذاشت و بدون آن به خانه بازگشت. وقتی دختر متوجه گم شدن کیفش شد، سریع برگشت تا آن را پیدا کند.
در باغ، خرس خانمی را دید که کیفش را در دست گرفته بود و ظرف عسل را بو می کشید. دختر فکر کرد که خرس کیفش را دزدیده است اما با شجاعت به او نزدیک شد.#
دختر در مورد کیسه از خرس پرسید و خرس با مهربانی توضیح داد که آن را رها کرده است و فقط می خواهد طعم عسل را بچشد.
دختر متوجه شد که خرس کیف را دزدیده است و از او به خاطر نگهداری آن تشکر کرد. آنها تصمیم گرفتند عسل را به اشتراک بگذارند و با هم دوست شدند.#
از آن روز به بعد، دختر و خرس بانو روزهای شادی را در کنار هم سپری کردند و در روستای زیبای خود عسل و ماجراجویی کردند.