ماجراجویی عروسک هلندی
روزی روزگاری دختری کنجکاو در آرزوی داشتن یک عروسک هلندی بود. او پرنده سفیدش را با حلقه های نارنجی و تاج زرد دوست داشت. یک روز به مادرش گفت که حاضر شد یک عروسک هلندی برایش بخرد.
مادر و دختر به اسباب بازی فروشی رفتند، پرنده سفید دختر به آنها پیوست. آنها قفسه ای پر از عروسک های هلندی زیبا با لباس های سنتی را کشف کردند. چشمان دختر از خوشحالی برق زد.#
دختر یکی را با لباس آبی و کلاه همسان انتخاب کرد. او نام عروسک هلندی خود را اولین گذاشت. دختر در بازگشت به خانه، پرنده سفید خود را که بسیار هیجان زده به نظر می رسید، ایولین را به او معرفی کرد.
دختر عاشق بازی با اولین و پرنده سفیدش بود. آنها از مهمانی های چای، قصه گویی و کاوش در باغ با هم لذت می بردند. روزگار خوشی برای هر سه دوست بود.#
یک روز، پرنده سفید به طور تصادفی دست اولین را شکست. دختر غمگین بود، اما می دانست که باید از پرنده خانگی خود مراقبت کند. او تصمیم گرفت عروسک را درست کند و پرنده اش را ببخشد.
با کمک مادرش، اولین را اصلاح کردند. این دختر اهمیت مراقبت از حیوان خانگی و وسایلش را یاد گرفت. او مطمئن شد که پرنده و عروسک هلندی را ایمن نگه دارد.
اولین، پرنده سفید و دختر با دقت بیشتری به ماجراجویی خود ادامه دادند. دوستی و عشق آنها به یکدیگر به آنها آموخت که چیزهایی را که برایشان مهم است گرامی بدارند و از آنها محافظت کنند.