ماجراجویی عروسک جادویی
در خانه ای دنج دختری با موهای بلوند با عروسک هایش بازی می کرد. او عاشق ایجاد ماجراجویی برای آنها بود، اما آرزو داشت که خودش بتواند در یک دنیای جادویی زندگی کند.
یک روز بعد از ظهر، وقتی دختر با عروسکهایش بازی میکرد، ناگهان خود را در حال انتقال به جنگلی مملو از موجودات جادویی یافت.
او در جنگل با یک گربه سخنگو ملاقات کرد که توضیح داد که جادوی عروسک ها او را به آنجا آورده است. گربه از او خواست کمک کند تا عروسک گمشده روستایشان را پیدا کند.
هنگامی که آنها به دنبال عروسک گم شده می گشتند، با رودخانه ای روبرو شدند که در آن سنگ های پله قرار داشت. دختر شجاعانه از سنگی به سنگ دیگر پرید و بیش از همیشه احساس ماجراجویی کرد.
آنها عروسک گم شده را که در تار عنکبوت به دام افتاده بود پیدا کردند. دختر با احتیاط عروسک را باز کرد و قول داد که آن را از آسیب در امان نگه دارد.
دختر و گربه سخنگو عروسک را به روستای خود برگرداندند. عروسک ها خیلی خوشحال شدند و تصمیم گرفتند از جادوی خود برای هدیه دادن به دوست جدیدشان استفاده کنند.#
عروسک ها به دختر این قدرت را دادند که هر زمان که بخواهد از دنیای جادویی آنها دیدن کند. در بازگشت به خانه، عروسکهای او به دروازهای مخفی برای ورود به دنیای ماجراجویی تبدیل شده بودند.