ماجراجویی عجیب هیراد در پارک
روزی روزگاری پسر جوانی به نام هیراد با توپش به پارک رفت. او برای بازی و کشف پارک با طبیعت کنجکاو و ماجراجویش هیجان زده بود.#
هیراد در حالی که با توپش بازی می کرد، شنید که چند کودک به هم کلمات بدی می گفتند. او احساس غمگینی کرد و تصمیم گرفت در مورد مهربانی و احترام با آنها صحبت کند.#
هیراد به بچه ها نزدیک شد و با مهربانی از آنها خواست که از کلمات ناپسند خودداری کنند. او پیشنهاد کرد که همه آنها می توانند با هم بازی کنند و به جای آن لذت ببرند.
بچه ها به حرف هیراد گوش کردند و تصمیم گرفتند از هم عذرخواهی کنند. آنها موافقت کردند که مهربان باشند و به عنوان یک گروه با هم بازی کنند و اسباب بازی ها و بازی های خود را به اشتراک بگذارند.
هیراد و بچه ها با خوشحالی با هم بازی کردند و با هم خنده و سرگرمی داشتند. آنها یاد گرفتند که مهربانی با یکدیگر بسیار بهتر از استفاده از کلمات بد است.
با گذشت روز، بچه ها به بازی زیبا و احترام به یکدیگر ادامه دادند. هیراد به خاطر ایجاد تفاوت و ایجاد فضای مثبت در پارک احساس غرور می کرد. #
آخر روز هیراد با دلی پر از شادی به خانه رفت. او اهمیت مهربانی و احترام را آموخته بود و در این راه دوستان جدیدی پیدا کرده بود. او نمی توانست برای ماجراجویی بعدی صبر کند.#