نون دختر جوانی بود که دوست داشت دنیای اطرافش را کشف کند. او همیشه در هیبت زیبایی که او را احاطه کرده بود بود. آسمان آبی روشن و درختان سرسبز. یک روز در حالی که از زیبایی های دنیای اطرافش شگفت زده می شد، نون ناگهان متوجه شد که هیچ چیز زیبایی در اطرافش وجود ندارد. او تصمیم گرفت به سفری برود تا دریابد چه زیبایی هنوز در دنیای او باقی مانده است. #