ماجراجویی صلح جو
در یک خانه کوچک دنج، پسری با موهای مشکی اغلب صدای مشاجره والدینش را می شنید. او آرزوی صلح در خانه را داشت و در این فکر بود که چگونه به آنها کمک کند یکدیگر را بهتر درک کنند.
یک روز آفتابی، پسر تصمیم گرفت برای یافتن یک گل صلحجوی جادویی که بتواند به والدینش کمک کند، به سفر برود. چمدانش را بست و با احساس امیدواری راهی جنگل شد.
وقتی به عمق جنگل قدم می زد، پسر با جغد خردمندی برخورد کرد که به او توصیه کرد از رودخانه نجواها عبور کند و برای یافتن گل صلح جو از تپه هماهنگی بالا برود.
پسرک به توصیه جغد از رودخانه نجواها عبور کرد و به صداهای طبیعت که حامل پیام های عشق، صلح و درک بود گوش داد.
پس از رسیدن به تپه هارمونی، پسر با آهوی دوستی برخورد کرد که او را به سمت گل صلح جو که با نوری گرم و طلایی می درخشید، راهنمایی کرد.
پسر گل صلحجو را برداشت و آن را محکم گرفت و جریان جادویی آن را در خود احساس کرد. او از آهو تشکر کرد و سفر خود را به خانه آغاز کرد و مصمم بود که آرامش را به خانواده خود بیاورد.
پسربچه در بازگشت به خانه، جادوی گل صلحجو را با والدینش به اشتراک گذاشت و عشق آنها را به یکدیگر یادآوری کرد. هماهنگی و آرامش خانه آنها را پر کرده بود و آنها یاد گرفتند که یکدیگر را بهتر درک کنند.