ماجراجویی شهر خالی
یک روز آرزو از خواب بیدار شد و دید که دنیای اطرافش کاملاً خالی است. هیچ جایی در محله یا شهرش مردمی نبود. او در مورد این ماجراجویی جدید هم هیجان زده و هم ترسیده بود.
آرزو که مصمم به کاوش است، نقشه شهر را برداشت و به دنبال کشف دلیل ناپدید شدن عجیب همه شد. کنجکاوی او را به جلو سوق داد و ماجراجویی او آغاز شد.
وقتی آرزو در شهر خالی کاوش میکرد، مکانهای پنهان و زیبای زیادی را کشف کرد که قبلاً هرگز نمیشناخت. با هر کشفی، او ارزش هر لحظه را بیشتر و بیشتر می دانست.
پس از یک روز طولانی کاوش، آرزو به طور تصادفی به یک کتابخانه مخفی زیرزمینی برخورد کرد. او کتابهای باستانی مملو از داستانهایی درباره افراد دیگری پیدا کرد که ماجراجویی مشابهی را تجربه کرده بودند.
آرزو با خواندن داستان ها متوجه شد که خالی بودن شهر یک هدیه جادویی است که به او اجازه می دهد زیبایی های دنیای اطراف خود و ارزش زندگی در زمان حال را درک کند.
آرزو با تمام شدن کتاب، از ته دل آرزو کرد که همه برگردند. در کمال تعجب، مردم اطرافش دوباره ظاهر شدند و شهر دوباره زنده شد.
ماجراجویی آرزو به او آموخت که تک تک لحظات و افراد اطرافش را گرامی بدارد. او میدانست که خاطراتی که در سفر فوقالعادهاش ساخته، برای همیشه با او میمانند.